قیصر امین پور شاعر رنج است
تاریخ انتشار: ۸ آبان ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۳۳۵۸۷۵
به مناسبت دهمین سالگرد درگذشت قیصر امینپور، شاعر و ترانهسرای معاصر، نشستی با حضور اساتید و اندیشمندان حوزه ادبیات و فلسفه برگزار شد.
به گزارش خبرنگار حوزه اندیشه خبرگزاری آنا_ محمدرضا زمانی؛ نشست رونمایی از کتاب «این ترانه بوی نان نمی دهد»؛ سبک شناسی ترانه های قیصر امین پور، نوشته مهدی پیروزیان با حضور و سخنرانی دکتر جبار کاکایی، دکتر مصطفی ملکیان، مهدی ستایشگر، مهدی فیروزان برگزار شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دکتر مصطفی ملکیان در این نشست به احوال وجودی (اگزیستانسی) این شاعر رنجور اشاره کرد و 19 رنج مهمی که قیصر به تحمل آنها در اشعارش اشاره می کند پرداخت و گفت: قیصر امین پور شاعر رنج است.
وی افزود: قیصر امین پور را در عین اینکه شعر دینی هم سروده نمی توانیم شاعر دینی تلقی کنیم و در عین اینکه در مورد انقلاب هم سروده هایی دارد نمی توان او را صرفا شاعر انقلاب نامید. و ایضا در عین اینکه در مورد آرمان های سیاسی هم شعر سروده نمی توان او را یک شاعر سیاسی دانست و امین پور را در عین اینکه درباره عشق هم سروده های زیادی دارد نمی توانیم در زمره شاعران عاشقانه سرا جای دهیم.
دکتر ملکیان اضافه کرد: هیچ مفهومی در آثار قیصر بیشتر از رنج پیدا نیست. تمام اشعار قیصر به وجهی از وجوه رنجهای او را بیان میکنند که اشعار بر ما روشن خواهند ساخت که قیصر از چه چیزهای در زمان زیستنش رنج می برده.
ملکیان گفت: ما در مواجهه با مجموعه آثار قیصر یک رنجنامه می بینیم و از این لحاظ مهم است که بفهمیم قیصر در آثارش از اموری در رنج بسیار بود و لازم است توجهی به این رنج ها داشته باشیم تا او را در آنچه رنجورش می کرد بشناسیم.
این استاد فلسفه و اخلاق ادامه داد: من متعلق های رنج قیصر را در 19 مورد دیدم. یعنی قیصر را دیدم که از 19 چیز در زندگی اش در رنج است.
رنج اول
او درباره رنج اول گفت: قیصر در سروده هایش اشاره اش مدام بر این است که من یکپارچگی وجودی ندارم. من کل وجودم یک ارکستر نیست. اینطور نیست که گفتار، باور، آمال و... من با هم همسو باشند. در واقع یک نوع دوگانگی سه گانگی و n گانگی در وجود خودش احساس می کند.
ملکیان ادامه داد: این چیزی است که امروزه در روانشناسی از آن تعبیر به یکپارچگی وجودی میکنیم. که اگر در من و شما نباشد بزرگترین خواستگاه رنج ماست.
آنجا که سرود:
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما،
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم،
حتی خیال نای اسماعیل خود را،
ببینید در این شعر دو تکه می شود قیصر
یا برای نمونه دیگر باید به این ابیات او اشاره کنیم
یا:
بر این زین خالی، یلی چون تو باید
من آن دل ندارم٬ چه دردی! چه دردی!
این اشعار گواهی بر نوعی انشقاق وجودی است که قیصر مدام مخاطبش را به آن ارجاع می دهد.
یا:
بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم
یک عمر به بالین دل مرده نشستیم
در واقع همینکه که دلی مرده است یعنی چیزی می خواسته و به او داده نشده.
برای نمونه ای دیگر این بیت او را ببینید:
برخاست صدا از درو دیوار ولی ما
با این همه فریاد فرو خورده نشستیم
دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پخته راه است و من خام رسیدن
این دل به دو نیم بودن ها بسیار در اشعار این شاعر رنجور دیده می شود.
رنج دوم :
دکتر مصطفی ملکیان در نشست رونمایی از کتاب این ترانه بوی نان نمی دهد رنج دوم قیصر امین پور را اینچنین وصف کرد: قیصر در اشعارش مدام می گوید که من به جمود و سکون دچارم و در واقع پویا نیستم و پروازی نمی کنم.
ببینید:
در انجماد سکون پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
یا:
دلا به حال تو افسوس می خورم که نرفتی
یا:
تمام حجم قفس را شناختی بس است
بیا به تجربه بر آسمان پری بزنیم
یا:
یکبار به پرواز پری باز نکردیم
سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم
یا:
خدایا یک نفس آواز آواز،
دلم را زنده کن اعجاز، اعجاز
بیا بال و پر ما را بیاموز
به قدر یک نفس پرواز پرواز
وی افزود: این اشارات یعنی آرمانی در دل دارم اما برای آن آرمان کاری نمیکنم و هر روز فاصله آرمان ها با واقعیتم بیشتر میشود. که البته این درک از وجود، در هر انسانی می تواند دردناک باشد.
رنج سوم:
ملیکان در ادامه رنج سوم قیصر را اینگونه وصف کرد: رنج دیگری که قیصر از آن شکوه می کند، احساس گمگشتگی یا راه گم کردگی یا لااقل راه نایافتگی است.
در میان این جهان راه راه
این هزار راه راه راه، کو؟ کجاست را
رنج چهارم:
دکتر ملیکان گفت: رنج چهارم قیصر به نظر بنده این بود که پیش از رسیدن به کمالش مرگ به او برسد.
و در واقع مرگ زودتر از کمالش او را دریابد و در آغوش بکشد.
بی درد و بی غم است چیدن رسیده را
خامیم و درد ما از کال چیدن است
رنج پنجم:
ملکیان ادامه داد: پدیده قابل تامل دیگر در آثار قیصر رنج از این بود که دست و پا بسته سرنوشت است. او قائل به یه این بود که در برابر تقدیر ظاهر گزیر و راه فراری نیست.
اما چرا
آهنگ شعرهایت تیره
و رنگشان
تلخ است؟
وقتی که برهای
آرام و سر به زیر
با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر
نزدیک میشود
زنگولهاش چه آهنگی دارد؟
رنج ششم:
مولف کتاب اخلاق باور گفت: از رنج ششم به بعد باعث رنج قیصر دیگر خودش و نیست و امر دیگری این رنج را ظاهر می سازد.
اولین مورد از این رنجها فهمیده نشدن بود. اینکه هیچ کس کتاب وجود او را نمی خواند و او را فهم و درک نمیکرد.
ساکت و تنها چون کتابی در مسیر باد
میخورد هر دم ورق اما
هیچکس او را نمیخواند
یا:
هر چه گفتم هیچکس نشنید یا باور نکرد
من دهانی نیستم در زمره این گوش ها
دکتر ملکیان خاطر نشان کرد: اساسا ما انسانها نیاز به فهمیده شدن داریم. پنج سال پیش یک روانشناس و اندیشمند آمریکایی کتابی نوشت با عنوان نیاز به فهمیده شدن و در آن یک آسیب شناسی داشت مبنی بر اینکه بزرگترین افت روزگار ما را فهمیده نشدن است. امروزه دیگر هیچ کس در عالم وجود دیگری سرکی نمی کشد.
رنج هفتم:
مولف کتاب حدیث آرزومندی ادامه داد: رنج هفتمی که در آثار قیصر شاهد هستیم این بود که دیگران از یادش می برند و به دست فراموشی اش می سپارند.
برگ ها را می دهد بر باد می رود از یاد
هیچ چیز از او نمی ماند
یا:
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
رنج هشتم:
ملکیان درباره رنج هشتم قیصر امین پور گفت: رنج هشتم او این بود که در میان دیگران دوست واقعی یا نمی یافت یا جز به ندرت نمی یافت.
هیچ کس برایت از صمیم دل دست دوستی تکان نمی دهد
یا:
مرا قصر تنهایی و بی کسی بس
ازین امن تر برج عاجی ندیدم
که جز سکه های سیاه دورویی
به بازار یاران رواجی ندیدم
یا:
به هرکس که دل باختم داختم
به هر جا که گل کاشتم خار چیدم
رنج نهم:
این استاد حوزه فلسفه و اخلاق ادامه داد: قیصر زندگی اصیلی را به حکم صرافت طبع در دیگران نمی دید. زندگی اصیل که مفهومی عرفانی و در فلسفه اگزیستنسیالیسم یک مفهوم مهم بشمار می رود یعنی زندگی که فقط بر اساس فهم و تشخیص خود من باشد.
من زندگی می کنم چون فهم کرده ام اینچنین باید زیست نه اینکه زندگی می کنم چون دیگران توقع دارند تا چنین باشم.
در واقع زیستنی مانند زندگی یک گیاه، که هرگز نمی پرسد اگر من چنین برگی داشته باشم مردم چه میگویند و نظرشان چیست؟ آنچنان که اقتضای وجود اوست زیست می کند. قیصر امین پور از این لحاظ خودش زندگی اصیلی داشت و رنج میبرد وقتی زندگی هایی عاریتی را در دیگران می دید.
در آن روز آرمانی، روزی که گل ها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند بشکفند
دل ها اجازه داشته باشند هرجا نیاز داشته باشند بشکنند
یعنی حتی ما دلهایمان هم با اجازه یکدیگر می شکند
یا:
در این زمانه هیچکس خودش نیست
کسی برای یک نفس حتی خودش نیست
یا:
تو ای من ای عقاب بسته بالم
اگر بر تو راه پیش و پس نیست
دست کم کمی شبیه خود باش
در این جهان که هیچ کس خودش نیست
رنج دهم:
ملیکان رنج دهم قیصر امین پور را عدم توجه به عزت نفس در آدمها دانست و گفت: قیصر از این می رنجید که انسانها عزت نفس خود را پاس نمیدارند و پیش هر فرومایه ای سر خم میکنند و نمی دانند چه موجود قیمتی در درونشان دارند.
روزی که دست خواهش کوتاه
روزی که التماس گناه است
یا:
روزی که روی درها با خط ساده ای بنویسند
تنها ورود گردن کج ممنوع
رنج یازدهم:
دکتر مصطفی ملکیان افزود: قیصر از اینکه انسان ها در برابر هر کسی به زانو میافتند، می رنجید و معتقد بود این کار را فقط باید برای معشوق و محبوب و از سر عشق و محبت کرد و نه از سر خفت و خاری. در واقع میگفت چون عاشق توام خاضع تو هستم.
در آن روز آرمانی زانوان خسته مغرور
جز پیش پای عشق با خاک آشنا نشود
رنج دوازدهم:
ملکیان تصریح کرد: قیصر میرنجید از اینکه انسانها عشقشان بی قید نیست و نمیگویند تو با هر وضعی که هستی باش و من تو را در همان حال و وضع دوست دارم.
آن روز آرمانی، روز وفور لبخند
لبخند بی دریغ، لبخند بی مضایقه چشم ها
یا:
آن روز بی چشم داشت بودن لبخند قانون مهربانی است
قانون عشق بیقید دوست داشتن است
رنج سیزدهم:
مولف کتاب معنای زندگی گفت: قیصر بسیار رنجور بود از اینکه عاطفه از میان آدمیان رخت بربسته است میرنجید.
بنگر چگونه عاطفه از دست می رود
ای وای اگر ز پای نشینی، وای ما
عاطفه یعنی موجب نزدیکی ما انسان ها شود
رنج چهاردهم:
ملیکان در ادامه رنج سیزدهم قیصر را این میدانست که آدمیان خواستهها و آرزوها و اهداف فرودست دارند و به امور معمول دل میبازند.
خسته ام از دست دل هایی چنین
پیش پا افتاده تر از خار و خس
خسته از دل خسته از این دست گل
ارتفاع بال ها سمت هوا
فرصت پرواز ها سقف قفس
همین حدود هستند
یا:
پس کجاست یادداشت های درد جاودانگی
رنج پانزدهم:
مولف کتاب مهر ماندگار ادامه داد: رنج دیگر او این بود که انسانها کیفیت را از دست داده اند و فقط به کمیت ها توجه می کنند و حتی تا جایی پیش رفتهاند که برای محاسبه کیفیت هم به کمیت رجوع میکنند
برایتان مثالی می زنم که ببینید ما هم اکنون هم اینگوییم:
به شما می گویم یکی از دوستانم خانه ای دویست میلیونی خریده است و دیگر دوستم هم خانه ای 2 میلیاردی خریده است. وقتی من از شما میپرسم بنظرتان کدام زیباتر خواهد بود شما زیبایی که امری کیفی است فدای کمیت میکنید و خانه 2 میلیاردی را بی وقفه زیباتر میدانید.
در آن روز آرمانی
روزی که روی قیمت احساس مثل لباس صحبت نمیکنند
رنج شانزدهم:
این استاد فلسفه و اخلاق رنج شانزدهم قیصر امین پور را اینچنین مطرح کرد: قیصر از این رنجیده خاطر بود که آدمیان مبتلا به فقر باشند.
روزی که دست خواهش ، کوتاه
روزی که التماس گناه است
و فطرت خدا در زیر پای رهگذران پیاده رو
بر روی روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبیند
رنج هفدهم:
ملکیان رنج دیگر قیصر امین پور را آزاد نبودنشان دانست و گفت: قیصر از اینکه انسانها آزاد نیستند میرنجید:
مگس ، به هرکجا، بهجز مگس نیست
ولی عقاب در قفس، خودش نیست
رنج هجدهم:
دکتر ملیکیان افزود: قیصر دلی رنجیده از این داشت که ما آدمها بجای اینکه مرز گذری کنیم مرز گذاری میکنیم. بجای اینکه مرزهایی که دیگران گذاشتند را در نوردیم مرز گذاری بیشتر میکنیم.
در آن روز آرمانی دیوار حق نداشته باشد بی پنجره بروید
آن روز
دیوار باغ و مدرسه کوتاه است
تنها پرچینی از خیال
در دوردست حاشیه ی باغ می کشند
که می توان به سادگی از روی آن پریید
رنج نوزدهم:
دکتر مصطفی ملکیان در پایان رنج نوزدهم قیصر را دشمنی و خشونت میان آدمیان عنوان کرد و گفت: قیصر می رنجید از اینکه هنوز دشمنی و خشونت میان آدمیان وجود دارد.
و خواب در دهان مسلسلها
خمیازه می کشد
و کفشهای کهنه ی سربازی
در کنج موزه های قدیمی
با تار عنکبوت گره می خورند
منبع: آنا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ana.press دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۳۳۵۸۷۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده میشوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است
"یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه کاره هیچ کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم!"
به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاصترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش آورد، در کمال آرامش سوت میزند.
به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفتوگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.
در طول گفتوگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگیاش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوههایش" حدیث و لنا" بیان کرد.
مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخهای حاصلخیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولکهای هاچ بک و رادیاتور از مهمترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.
شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درونمایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه بازی میکند تا مفهوم خود را ادا کند.
آنچه در ادامه میخوانید ماحصل گفتوگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.
ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر میکنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه میگذرد، بگویید.
اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطرهای انداخت، نیمههای شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آوردهاید؟ گفت میبخشید، من خیال کردم شاعران نمیخوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما میپرسید روزتان را چطور سپری میکنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشستهها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز میکنم.
بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرفهای دیشب به هنرکده میروم، ساعت حدود یک به خانه بر میگردم. ملیحه خانم نهارم میدهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش میدهم. بعد از شستن ظرفهای نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیادهروی به کنار دریا میرویم، بعد از حدود نیم ساعت پیادهروی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر میگردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرصها، من در تلویزیون کارتون میبینم و ملیحه هم به سریالهای خودش میرسد.
کور خواندهاید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم میخوابم و نیمههای شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار میشوم چون در خواب یا فریاد میزنم یا گریه میکنم و حرفهای فرانویی میزنم!
ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبیتان چگونه است؟
اکسیر: معلم بازنشستهای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کردهام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال میکردند که من شوخی میکنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی میکردم؛ انتشارات فرانو را راه انداختهام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر میکنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.
در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه میکرد، دستمزدم فراموش میشد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمیشوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتابها به دادم میرسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.
یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره میکند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کردهام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده میشوند.
ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟
اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همهکاره هیچکاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر میخواهد، یکی برای نوهاش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه میخواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش میآید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانیاش انشا میخواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربههایی که موتور طنز مرا گرم میکنند.
ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور میکنید؟ چگونه به این جایگاه رسیدهاید؟
اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامهنگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال میشود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام میگذارند.
اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل میدهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال میکنند، سوژههای جالبی به من پیشنهاد میدهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی میگذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام میشود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی میگوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!
ایمنا: در تمام نوشتههای شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار میکنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟
اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشتههایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانهی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.
آستارا در گوشهای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامیاش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهماش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستاراییها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!
ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، میگویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آنچنانی میزنید، نه خودتان را میگیرید.
اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیهام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط میداند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدمهای بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجقوجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیونهای سیاه و سفید، برای نقد، کتابهای رسیده را میخوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.
ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری میکنید، مثل شاعران از گوشهی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان میآید یا سرگرمی دیگری دارید؟
اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیادهروی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیادهروی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت میبرم.
من از ازدحام و شلوغی خوشم میآید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمیکند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم میخورد، از بس باران دیدهام خسته شدهام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ میزند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوههای عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحالتر میشوم) تفریح من است.
ایمنا: شاعران را آدمهای خیالپردازی میشناسیم، شما چگونهاید؟
اکسیر: آدم خیالپردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیتهای روزانهام که وقتی برای خیالپردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار میافتد. من و ملیحه خیالپرداز میشویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات میشوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در میآورد.
راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی میشود که گابریل گارسیا مارکز را در گور میلرزاند.
ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل میکنید؟ مثل بی پولی؟!
اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم میکنم، عصبانی میشوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ میزند، بعد هم مینشینم فکری میکنیم و نگرانی من ختم به خیر میشود، مثلاً یک روز مهمان ناخواندهای به خانهمان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پساندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همینکه خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش میگردد.
ایمنا: به نظر میرسد طنز و شوخطبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان میرسد؟
اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده میشوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود مینویسم، اگر خود را تحقیر میکنم، از خانواده و اجتماع مینویسم، همه را تجربه کردهام، اگر واقعیت نداشت بر دلها نمینشست؛ درست است که راههایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.
من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیدهام نوشتهام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم میکنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟
ایمنا: سخن پایانی…
اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلیاش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.
میگویند آدمهای خوب همان آدمهای بدی هستند که هنوز لو نرفتهاند پس تا لو نرفتهایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقتیاب و شریف هستند.
گفتوگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان
کد خبر 747919